خاطرات دوستان

نظرات 9 + ارسال نظر
vida چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

miiiidoooniii chiiiye................kole zeendegiiiye man ba ehsan gozasht......saniye b saniiye....lahze be lahze..........age bekham khatere hamoono begam k bayad kole zendegiiimo begam dge............valiii innii k alan dare azaram mide ine k dge niiist k baham dava koniiim..................kheyliii bade..........tooo khune biii uon kheyliiiiii mozakhrafe..............ah....kash alan boodo baham dava mikardiim.kheyliii khosh migzasht..................rooohesh shad.............

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

در خالصانه ترین گوشه قلبم انجا که خبر از معرفت است. یادت میدرخشد

mitra پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ق.ظ

خدا رحمتش کنه.پوریا ازش خیلی تعریف میکرد احترام خاصی براش قائل بود با اینکه هیچ وقت فرصت این پیدا نشد که ببینمش همیشه مثل داداشم دوسش داشتم.از صمیم قلب تسلیت میگم .امیدوارم روحت شاد باش احسان جان

مرضیه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ق.ظ

متین با اینکه ۵/۴ ساله است از احسان خاطرات زیادی داره همش می گه مامان دایی احسان بهم می گفت متین دوحنجره الان دایی احسان کجاست که دوباره اینجوری صدام کنه یک عکس بزرگ از احسان توی خونه ما هست که متین همش با اون عکس حرف می زنه با اینکه متین خیلی کوچیکه
به خدا می گه خدایا جای دایی احسان من خوب باشه . احسان جان با رفتنت آتشی رو بر دلهایمان افروختی که هیچ گاه خاموشی ندارد.

مرضیه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ق.ظ

متین با اینکه ۵/۴ ساله است از احسان خاطرات زیادی داره همش می گه مامان دایی احسان بهم می گفت متین دوحنجره الان دایی احسان کجاست که دوباره اینجوری صدام کنه یک عکس بزرگ از احسان توی خونه ما هست که متین همش با اون عکس حرف می زنه با اینکه متین خیلی کوچیکه
به خدا می گه خدایا جای دایی احسان من خوب باشه . احسان جان با رفتنت آتشی رو بر دلهایمان افروختی که هیچ گاه خاموشی ندارد.

علی نمازیان سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ق.ظ

دلم غرق تماشا بود رفتی /میان اشک و آه رفتی

کنار حسرتی دیرینه ماندم/ بهار من،گل من،زود رفتی
.
.
.
بجز دستت ندارم یار دیگر /بجز آیینه بازی کاری ندارم

چو بستی چشم را آیینه بشکست /نگاهم کن فقط یکباردیگر

احسان جان روحت شاد یادت گرامی ............... .

خاله فرزانه سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ

آب وهوای دلم آنقدر بارانیست که رختهای دلتنگی ام را مجالی برای خشک شدن نیست اینگونه است
که دلم همیشه برایت تنگ است

صفیه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ق.ظ

همه میگن که تورفتی همه
همه میگن که تونیستی
دروغه.......دروغه ........
احسان چرا بچه ها برات خاطره نوشتن؟؟؟احسان....
احسان کی میایی خاطره بچه هاروبخونی همه بفهمن رفتنت دروغه ومثل همیشه داری سربه سرهمه میذاری بیا نذار باورشون بشه

[ بدون نام ] شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ

همیشه دم غروب که میشه ،بدجوری دلتنگ احسان میشم. 4 سالی میشد که اصلا ندیده بودمش .بدش که با امیر و امین اومده بود ، دیدمش ! چقدر بزرگ شده بود . با نمکتر و دوستداشتنی تر از قبل.
دلم برای هیجانی که همیشه تو وجودش بود تنگ شده. بازم شما بهش نزدیکید. میتونید بهش سر بزنید اما من چی؟ نمیدونید وقتایی که دلم میخواد پیشش باشم و نمیتونم باشم چه حالی دارم.

لبه ی دنیا همینجاست
تو هم از اینجا پریدی
تو همینجا از تمومه
عالم و ادم بریدی
میگذرم از همه دنیا
از تمومه سرنوشتم
تا که باورم شه با تو
پا برهنه تو بهشتم

روحت شاد احسان جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد